مه بهمن طلوع آفتاب است
ایا ساقی از آن می ده که ناب است
زداینده ز دل آن صبر و تاب است
ز می پر کن تو ساقی جام بهمن
مه بهمن طلوع آفتاب است
بده ساقی کنون جام طهورم
گه مستی است نه هنگام ثواب است
مه بهمن بیامد خوش بهاری
بهار آمد بهار انقلاب است
ز خون عاشقان بس لاله رویید
به هر جایی کنون عطر گلاب است
به ابر تیره افتاده ست تزلزل
چو نور افشان به عالم ماه تابست
برای یاری صفدر تباری
کنون پای شجاعان در رکابست
خروشان سیل قهر پاک بازان
که زان بنیاد ظلمت روی آبست
رسد موسی دوران با عصایش
بدست او که فرقان و کتابست
گه جولان کرکس نیست دیگر
زمان هنگام جولان عقابست
کند پرواز چون مرغ شکاری
چه هنگام پریدن بر ذبابست
چو شاهین بلند پرواز آید
زغن را از نهیب آن عذابست
ددان را باید از این بیشه راندن
گه بشکستن نیش ذئابست
خدایان را کنون هنگام دفن است
به جباران زمان وقت جوابست
دگرهنگام تزویر و ریا نیست
ریا کاران همه پاره نقابست
ز روح الله شکست بتها کلیدر
کنون بر گردن بتها طنابست
محمد کلیدری